آن سوے پرچین ها...دنیاے من است

من ماه پری ام

غرق در دنیای خودم...دنیایی که این دور و بر ها نیست...دنیایی آن سوی پرچین های ذهنم...جایی که همه چیز و همه کس رو میذارم و میرم

یورگ تنها دوستیه که از همه چیز زندگیم خبر داره و کمکم میکنه چشمامو ببندم و دنیا رو همین شکلی که هست تحملش کنم یا اینکه برم اون ور پرچین ها و همه چیزو برا خودم تغییرش بدم و کنارش آروم باشم و به هیچی فکر نکنم

(یورگ اون ور پرچین ها زندگی میکنه و من خیلی کم میتونم ببینمش و باهاش حرف بزنم پس شروع کردم به نامه نوشتن!)

دانشجو ام...تو یه شهر سرد با آدمای تنها...سن مهم نیست...هر چند سالم باشه اون ور پرچین ها من سنی ندارم،اونجا زمان وجود نداره...