آن سوے پرچین ها...دنیاے من است

 

 

یورگ عزیرم سلام

 

امیدوارم مرا بخشیده باشی،بابت همه نادیده انگاشتن هایم!                                                           تو اجازه داده ای هر چیزی که دلم خواست برایت بنویسم...حتی اگر حرفی برای گفتن نداشته باشم.  یورگ عزیرم گاهی تحمل کردن این فریب بزرگ برایم خیلی سخت میشود،همه چیز کنار میرود و این فریب با همه عظمت و وحشت تاریکش نمایان میشود.گاهی میخواهم خودم را بردارم و بروم،همه چیز را بگذارم و بروم،تا این حد میترسم و خسته شده ام.

 

امروز در میانِ موج موج هجوم سرد و گزنده ناامیدی،از دور صدای آهنگ غمگینی من را به خواب آرام و کوتاهی برد،آنجایی که نشسته بودم چشمان درونم را بستم و آرام به خواب رفتم.(جایی ته سالن کسی سوت میزد و صدایش محو و دور،ریخته بود توی کلاسمان!!)

 

امروز گریه کردم و خواستم کلاس و همه زندگی ام را بگذارم و بروم اما یورگ عزیزم نمیدانم چه چیزی وادارم کرد فراموش کنم و روی این فریب را دوباره بپوشانم و برای هزارمین بار سعی کنم باور کنم که این،همه ی واقعیت است.

 

باید بروم و به وظایفم که خودت میدانی انجام دادنش برایم بسیار سخت است فکر کنم((: 

 

از دور میبوسمت

      ماه پری   

  • ماه پری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">